پادشاهي دلقکي داشت که با همه درباريان مزاح مي کرد و آن ها را مسخره مي کرد جز يک نفر به نام اصيل الدين.

روزي پادشاه به دلقک گفت: تو چرا همه را مسخره مي کني جز اصيل الدين.

گفت: چون همه به من دو دينار مي دهند و او صددينار.

شاه اصيل الدين را احضار کرد و سبب پرسيد، اصيل الدين گفت: دينار به دو تن مي دهند، يکي آن که دستشان بگيرد و ديگر آن که پايشان نگيرد. امير بسيار خنديد و او را مرخص کرد.