زود قضاوت نکنيم
آورده اند که : روزي تيري به بازي شکاري اصابت کرد و باز نزديک يک مرغ ، روي زمين افتاد . مرغ با شنيدن ناله باز ، به او نزديک شد و گفت : " اميدوارم که زياد صدمه نديده باشي . آيا مي توانم به تو کمک کنم ؟ من در خدمتگزاري حاضرم . باز پاسخ داد : " حتي اگر کاري از تو ساخته باشد ، من از تو نمي خواهم کاري براي من انجام دهي . از اينجا دور شو . ما هرگز با يکديگر کنار نخواهيم آمد . رفتار تو براي من اهميتي ندارد . مرغ اصرار کرد و گفت : " اين قدر با من نامهربان نباش ، مگر من چکار کردم که اينقدر از من متنفر هستي ؟ " باز گفت : " خطاي تو آن است که ناسپاس هستي و به وفاداري و شجاعت اهميت نمي دهي . من يک موجود بزرگ منش و شجاع هستم . من از آشنايي با موجودهاي بي وفا متنفرم .
مرغ از اين حرفها متحير شد و گفت : " چرا اين تهمتها را به من مي زني ؟ چرا سخن بي ربط مي گويي ؟ چه بي وفايي از من ديده اي که باعث شده از من متنفر شوي . من يک مرغ خانگي هستم و تو يک پرنده وحشي، جوانمرد کسي است که با منطق حرف بزند . چه دليلي داري که مرا بي وفا خطاب کني ؟ "
باز گفت : " دليل من براي بي وفايي تو آن است که با وجود آنکه انسانها با تو خوب هستند و به تو آب و دانه مي دهند و تو را در جاي راحت نگه مي دارند ، از لطف آنها قدرداني نمي کني و هر وقت که مي خواهند تو را بگيرند ، از آنها فرار مي کني . در فرار کردن و پنهان شدن ، بيشتر از پرنده هاي غير اهلي از خودت وحشيگري نشان مي دهي . اما ما بازهاي شکاري ، عليرغم وحشي بودن ، به شخصي که براي ما آشنا باشد و به ما غذا بدهد ، وفادار هستيم . ما روي شانه انسانها مي نشينيم و از آنها اطاعت مي کنيم . ما هرگز از آنها فرار نمي کنيم و بهتر از پرنده هاي اهلي هستيم . "
مرغ از خود دفاع کرد و گفت : " حالا که دلايل خود را گفتي ، بگذار من هم داستان خود را تعريف کنم . دليل آنکه گاهي اوقات ، افراد درباره يكديگر اشتباه مي کنند ، اين است که از شکايت و ظلمي که بر طرف مقابل رفته است ، خبر ندارند . آنها فقط ظاهر قضيه را مي بينند و يک طرفه قضاوت مي کنند . تو هم همين اشتباه را درباره من مي کني . تو فقط فرار مرا مي بيني ، اما از گله و شکايت من بي خبري . تو به خاطر غذا براي انسانها شکار مي کني و من به خاطر آب و دانه اي که از آنها دريافت مي کنم ، برايشان تخم مي گذارم . تا اينجا موقعيت هر دوي ما يکسان است . حالا بگذار دليل اينکه وقتي تو را صدا مي زنند ، بر مي گردي / همچنين دليل آنکه وقتي انسانها سعي مي کنند مرا بگيرند ، فرار مي كنم ، برايت تعريف کنم . تو هرگز يک باز بريان روي آتش نديده اي ، بنابراين تو هرگز نگران نخواهي بود و نخواهي ترسيد . اما من بسياري از پرنده هاي اهلي را ديده ام که به سيخ کشيده شده و روي آتش کباب شده اند . لذا من زندگي خود را در خطر مي بينم و فرار مي کنم . اگر تو هم يکي از همنوعان خود را روي آتش مي ديدي که بريان مي شود ، هرگز به انسانها نزديک نمي شدي . در آن موقعيت ، تو از کوهي به کوه ديگر پرواز مي کردي . همانطور که من از يک پشت بام به يک پشت بام ديگر فرار مي کنم . آيا حرف مرا قبول داري ؟ "
باز گفت : " حق با توست . من فقط به ظاهر قضيه نگاه مي کردم . حالا فهميدم که هرگز نبايد سطحي قضاوت کرد .
پندها:
مردم گاه کارهايي انجام مي دهند که ما فکر مي کنيم اشتباه است، اما وقتي حقيقت موضوع را بفهميم، شايد آنها را ببخشيم يا بپذيريم که حق با آنها بوده است.
دراین وبلاگ قصددارم ؛حکایات کوتاه اما پرمحتوا را برای شما عزیزان قرار دهم .امیدوارم مورد توجه شما قرارگیرد.وبلاگ اصلی بنده با عنوان مسافر به ادرس ذیل می باشد.http://mosaferiran.blogfa.com/